مردم ایشان را با منبرها و روضه خوانی‌هایش به خاطر می‌شناسند. وی از جمله وعاظ انقلابی و مخلصی بود که در عرصه‌های گوناگون خدمت به کشور نظام اسلامی و حوزه‌های علمیه، عمر بابرکت خویش را صرف کرد و با وجود سختی‌های چند سال اخیر آن هم در بستر بیماری، اما با کارنامه‌ای پربار دار فانی را وداع گفت.

از سن ۲۰ سالگی منبر می‌رفت و حدود ۶۰ سال در داخل و خارج از کشور به امر تبلیغ مشغول بود و به تمام استان‌ها و اکثر شهرستان‌های کشور برای تبلیغ و منبر سفر کرد و تا سال‌های واپسین عمر دنیوی نیز از این دغدغه و تلاش دست نکشیده است. وی معتقد بود که هر کس در لباس روحانیت وارد و مبلغ شد و حتی کسانی که در حوزه علمیه دینی مشغول تحصیل هستند، از طلبه مقدمات تا مراجع تقلید، باید بتواند آموزه‌های خود را با بیان خوب به دیگران منتقل نماید، شایسته نیست که یک نفر عالم و فاضل باشد، ولی کسی نتواند از بیان شیوا و تأثیرگذار آنها بهره‌مند شود؛ باید عصاره و همه زحمات تحصیل به مردم برسد که بهترین راه در این عرصه، منبر و سخنرانی چهره به چهره است.

از طلاب و به ویژه کسانی که استعداد سخنرانی و وعظ و خطابه در خود سراغ دارند، می‌خواست که هیچ گاه بدون فکر و مطالعه، سخنرانی نکنند، چه آن که اعتقاد راسخ داشت یک روحانی و طلبه منبری چنانچه مسلح و مجهز به مطلب نباشد، نمی‌تواند رسالت خود را به درستی انجام دهد. پس از پیروزی انقلاب، صالحی اگرچه همچنان مشی و مرام موعظه و خطابه را در پیش گرفتاما در برخی کارهای اجرایی نیز وارد شد. صدای او برای دعا و مناجات‌خوانی بی‌نظیر بود و دعای کمیل او سال‌ها از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می‌شد.

همچنین بسیاری از زائران خانه خدا و عتبات عالیات در سفرهای زیارتی با نوای کمیل‌خوانی او آشنا بودند. بزرگان روضه و دعا معتقد بودند که او پرچمدار دعاخوانی قبل انقلاب بود. اهل فن صدای او را ماندگار می‌دانستند. متن پیش رو گفت و گویی است با فرزند حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمرتضی صالحی خوانساری؟ره؟

که بعد از رحلت و قبل از مراسم چهلم آن مرحوم از سوی هفته‌نامه افق‌حوزه تهیه گردیده است.

 تحصیل در خوانسار

مرحوم ابوی تحصیلات علوم دینی را در زادگاهش خوانسار و در مدرسه‌ای به‌نام علوی تا معالم و قوانین خوانده است و آن‌گاه با خانواده به تهران مهاجرت کرد و تحصیلات خود را در تهران و قم به اتمام رساند. مدرسه علوی خوانسار دارای قدمت ۳۰۰ ساله و ظاهراً به دستور یکی از همسران ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده است. پدر حاج آقا صالحی خوانساری، مردی کشاورز بود و سواد مکتب‌خانه‌ای داشت و با همان سواد فردی دقیق و بامعلومات و بااطلاعات بود. من وقتی بچه بودم از دوستان پدرم می‌شنیدم که به ابوی می‌گفتند که وقتی ما برای اقامه نماز و شنیدن سخنرانی یا سخنرانی کردن به مسجد محله‌تان می‌رفتیم و می‌دیدیم که ایشان حضور دارند از ابهت ایشان ما دست و پای خود را جمع می‌کردیم. او همیشه و در همه حال عبایی به دوش می‌انداخت و ابوی تقریباً دوره ادبیات آن زمان را در همین مدرسه علوی خوانده بود.

 تحصیل در تهران

ابوی با خانواده از خوانسار به تهران مهاجرت کردند که در آن زمان تهران حوزه علمیه بسیار قوی داشت. ایشان در مدرسه آقای مجتهدی تهران حجره داشت و در نزد اساتید تهران درس می‌خواند و از اساتیدی که ایشان در نزد وی درس خارج خوانده است، مرحوم آیت‌الله حاج میرزا‌ علی فلسفی‌تنکابنی می‌باشد. من یادم هست که ایشان هر روز صبح یک بقچه‌ای حاوی کتاب زیر بغل داشتند و به درس می‌رفتند. حجره محل سکونت ایشان که در مدرسه آقای مجتهدی است در آن ساختمان قدیمی واقع شده است و با آقایان ناطق نوری و عبدالعلی معزی و مرتضوی در دوران تحصیل در آن حجره باهم‌بودند. ابوی ضمن تحصیل، تدریس هم داشت و افرادی مثل خانم دباغ از محضر ایشان استفاده می‌کردند.

 اقامه جماعت

ابوی صالحی خوانساری در حدود سال‌های ۱۳۵۵ شمسی به دستور حضرت‌ آیت‌الله حاج سید احمد خوانساری، امام جماعت مسجد الله را که واقع در خیابان بوذر جمهری تهران است، پذیرفت و همین امر باعث شد که از محله غیاثی که محل سکونت ما بود، به منطقه بوذر جمهری که در مرکز شهر تهران بود، منتقل شویم. منزل ما در جوار منزل آیت‌الله حاج سیدهادی خسروشاهی قرار داشت. مرحوم خسروشاهی در یک مسجد که پایین‌تر از مسجد ابوی قرار داشت، اقامه جماعت می‌کرد. پدرم در این مسجد علاوه بر اقامه جماعت، منبر می‌رفت و پدرم همزمان با تحصیل و سکونت در مدرسه آقای مجتهدی، کار منبر و تبلیغ را شروع کردند؛ البته بیشتر روضه‌های ایشان خانگی بود و در منازل و خانه‌های مردم، منبر می‌رفتند.

 منابر

ابوی از زمان تحصیل کار منبر را شروع کردند و از آن‌جایی که به منبر علاقه داشت، هیچ وقت کار منبر و تبلیغ را ترک و رها نکرد. ویژگی‌هایی در این خصوص داشتند؛ او به محراب و منبر یک عشق و علاقه زایدالوصفی داشت و در کار خود موفق بود. در خطابه، روضه‌خوانی و تحقیق و پژوهش که سه رکن اصلی تبلیغ است، موفق بود. واقعاً برایش فرقی نمی‌کرد که مجلس بزرگ باشد یا کوچک و خانگی. همان انرژی و وقت را در آنجا صرف می‌کرد. گاهی ایشان در چله تابستان و در اوج گرمای طاقت فرسا، به کیش می‌رفت و دعوت مردم آن‌جا را می‌پذیرفت و حتی در این اواخر که سن ایشان بالا بود، برای تبلیغ به مناطق دوردست می‌رفت و دعوت مؤمنان را قبول می‌کرد. وقتی به ایشان عرض کردم چرا شما در تابستان به کیش می‌روی؟ کیش را در وقت دیگری که هوا خنک‌تر باشد، بروید؛ مثلاً در فصل زمستان و اوایل بهار. ایشان در جواب می‌گفت: این دعوت‌ها به عقیده من از قبل امضاء شده است و چون امضاء روی دعوت بوده من به آنجا می‌روم. اگر مولای‌من آن دعوت را برای من نوشته باشند و من نروم، چه می‌شود؟ برای من مهم امضاء مولای‌من است؛ لذا برای من فرقی نمی‌کند که در چله تابستان به کیش بروم و یا در چله زمستان به کرمانشاه و کردستان بروم. نگاه ایشان به منبر و تبلیغ یک نگاه شخصی و راحت‌طلبانه‌ای نبود، بلکه نگاه وظیفه شرعی و دینی بود. بر اساس وظیفه عمل می‌کرد ولو این‌که برای سخت‌تر باشد و برای او اصلاً اهمیت نداشت که این مجلس چگونه باشد؛ بزرگ یا کوچک. هرجا دعوت می‌کردند، می‌پذیرفت و می‌رفت، ولی اگر دعوت کننده را نمی‌شناخت خصوصاً در شهرستان‌ها، به او می‌گفت: آیا شما با امام جمعه شهرتان هماهنگ هستید؟ مرتبط هستید؟ اگر جواب قانع کننده مثبت بود که هیچی، به او می‌گفت پس به امام جمعه بگویید یک زنگی به من بزنند و یا شماره او را بدهید من زنگ بزنم، ولی اگر دعوت کننده با امام جمعه هماهنگ نبود و یا هویت آن معلوم نبود به امام جمعه آنجا زنگ می‌زدند و می‌گفتند که فلان هیأت مرا دعوت کرده است. آیا آن هیأت موردی ندارد و یا مورد تایید شما هست؟ این سوال را می‌پرسیدند که نکند یک وقت وارد هیأت و مجلسی بشود که جریانات خاص در آن باشد. به همین‌خاطر زنگ می‌زدند که فلان هیأت مرا دعوت کرده، آیا بیایم یا نیایم؟ و این موارد را بارها از ایشان دیده بودیم که از هویت هیئت‌ها سال می‌کردند، ولی اینکه این هیأت چقدر جمعیت دارد و یا از مسائلی از این دست برای ایشان اصلاً مهم نبود و بسیار وظیفه‌مند عمل می‌کردند.

 انواع منابر

ایشان جامع در منبر بود. او معتقد بود که در جامعه ما سه نوع مجلس و منبر وجود دارد. منابر یا خطابی است یا آموزشی است و یا تبلیغی و تحقیقی. هر کدام از این‌ها با هم متفاوت است و حتی نوع گویش و سخن‌گفتن هم در این موارد با هم تفاوت دارد. او می‌گوید: هر کدام از این منابر مختصات مخصوص خودش را دارد. خصوصاً معتقد بودند که ما یک منبر مستقل داریم به نام ختومات؛ یعنی مجالس ختم. حالا این مجالس می‌خواهد برای ختم مردم عادی باشد و یا مردم غیر عادی؛ منظورم ختم عالم و یا شخصیت برجسته علمی و فرهنگی و… هم‌چنین می‌گفت: مجالس ختم برای خودش یک تخصص لازم دارد که روحانی و منبری در چه مجلسی چگونه سخن بگوید. او در همه این‌ها صاحب فن و صاحب نظر بود؛ لذا منبرهای او در مجالس، حاکم بر موضوع بود. وقتی به قم آمدند، اغلب ختومات علما و مراجع را ایشان انجام می‌دادند؛ علت‌اش تخصص ایشان بود که می‌دانست در مجالس و منبرهای ختم برای عالم و یا تاجر و یا آدم عادی چگونه منبر برود. این روش‌ها را در مؤسسه خود آموزش می‌دادند. او معتقد بود اگر مختصات منابر رعایت شود، اثر‌گذاری آن بیشتر خواهد بود.

 اثرگذاری مجالس ختم

ایشان می‌گفت مهم‌ترین مجالس، مجالس ختم است؛ چون آدم‌هایی پای منابر ختم می‌آیند که شاید سالی یک‌بار هم پای منبر عادی نمی‌روند و یا نرفته باشند و منبری هنرمند کسی است که بتواند با توکل بر خدا در ذهن آن شنونده‌ای که یکی از بستگانش از دنیا رفته و او به همین‌خاطر و به ناچار به مجلس آمده است و تا سالگرد همان شخص میت در هیچ مسجدی نخواهد رفت جرقه‌ای بزند؛ لذا می‌گفت باید مجالس ختم با دقت انجام گیرد، چون خیلی مهم و حساس است و می‌تواند اثرگذار باشد و وظیفه ما این است که از طریق معارف دینی اثر بگذاریم. ایشان منبر را جزء لاینفک زندگی خودش می‌دانست و به من سفارش می‌کرد که اگر یک وقت به شما خبر مرگ پدرت را دادند و تو داری می‌آیی، در اثناء آمدن دیدی که مجلس ختمی است و قرار است سخنی بگویند، اول برو منبر و بعد بیا به سراغ من؛ چون ممکن است در آن منبر و مجلس یک گوش شنوایی باشد که باید آن آیه یا حدیث را که می‌خوانی بشنود و این نباید از دست برود. وقتی این کار انجام گرفت آن وقت بیا کنار من که بدنم روی زمین مانده است.

 منابر تحقیقی و چگونه سخن گفتن

پدر مطلقاً بدون مطالعه منبر نمی‌رفت؛ در حالی‌که حافظه قوی داشت و انباشتی از مطالب متنوع در حافظه داشت. حافظه وی به قدری قوی بود که مطالب سیوطی را که در اوایل طلبگی خوانده بود، را در حافظه داشت. او وقتی منبرهای سنگین داشت، ساعت‌ها در اتاق خود می‌نشست و درب آن را می‌بست و مطالعه می‌کرد و کسی حق نداشت در اوقات مطالعه وارد اتاق ایشان شود. علاوه بر مطالعه، فکر می‌کرد که ورود و خروج مطالب چگونه باشد و کاملاً چینش مطالب را تنظیم می‌کرد و ملتزم بود که منابع‌اش با مطالعه باشد و با دقت نظر ظرافت‌هایی را به کار می‌برد. نمونه‌ای از ظرافت در منابر را مراعات فاصله واعظ و شنوندگان می‌دانست و می‌گفت: اگر در مجلس فاصله شما با جمعیت زیاد است و منبر مجلس دارای چند پله است، نباید بروی بالای پله آخر بنشینی؛ چون تأثیرگذار نخواهد بود، بلکه در پله‌های پایین‌تر بنشینید تا فاصله شما با جمعیت کمتر شود و سخن هم اثرگذارتر بشود؛ ولی اگر جمعیت مجلس به قدری زیاد است و فاصله آنان با منبر کم است و یا چسبیده به منبر نشستند در اینجا باید بالای آخرین پله منبر بروی و حرف بزنی. نوع گویش هم در این مجالس فرق می‌کند، مثلاً در مجالس پر جمعیت باید خطابی حرف بزنی و سخنرانی خطابه‌ای داشته باشی، تا نوع گویش مطالب تو بر جلسه حاکم شود. اینجاست که مردم به حرف‌هایت گوش می‌دهند و اگر بخواهی مجلس را به دست بگیری و جمعیت را آرام کنی، باید انرژی بگذاری و فریاد بزنی تا مسلط بر مجلس شوی! وقتی توانستی جمعیت را آرام کنی، آن وقت می‌توانی آرام‌تر سخن بگویی؛ چون جمعیت را مال خودت کردی، ولی اگر در این مجالس بخواهی آرام سخن بگویی و یا اخلاقی سخن بگویی سه چهارم از جمعیت مجلس مال تو نیست. متقضای مجالس پرجمعیت، خطابی و با حرارت سخن گفتن است، مثل مرحوم آقای فلسفی. آن وقت در منبر باید نوع صدای‌تان را با جمعیت تنظیم کنید، ولی در منابر تبلیغ؛ یعنی در آنجایی که می‌دانید مردم مذهبی هستند و قشر مذهبی جامعه پای منبرت نشستند، در اینجا هم باید انرژی بگذارید و شور مذهبی در میان آنان ایجاد کنید و سخنان‌تان تأثیرگذار باشد، اما به عقیده پدرم، اگر مجلس سخنرانی مجلس جوان باشد و جمعیت آنان جوانان باشند، در اینجا واعظ باید منبر تحقیقی برود، چون جوانان به دنبال چرایی هستند و سوال در ذهن دارند و تشکیک و تردید در میان آنان وجود دارد. هجمه‌های دشمنان و شبهه‌هایی که در میان آنان ایجاد شده است، ایشان تأکید داشتند منابر در این عصر و زمان باید بر اساس تحقیقات باشد. تحقیق و ابلاغ در اینجا بیشتر مورد نیاز است؛ چون می‌تواند شک و شبهه‌ها را برطرف کند.

 بازتاب مثبت منابر

ایشان از بازخورد منابر خود راضی بودند و منابر ایشان چه قبل و چه بعد از انقلاب همیشه بازتاب مثبت داشته است که خاطرات زیادی از منابر خود و اثرات تأثیرگذار می‌فرمودند که یک موردی در مشهد مقدس بود که می‌گفت: دیدم جوانی آمد پیش من، که خیلی روحیه بانشاطی داشت و بعد گفت: منبرتان باعث شد که نگاه من به نسبت امام زمان؟عج؟ تغییر پیدا کند. وقتی اخلاص در سخن باشد، طبعاً سخن اثر خود را روی مخاطب می‌گذارد و خواهد گذاشت یا حالا یا بلند مدت و یا کوتاه مدت؛ لذا ایشان یک بار جایی منبر رفته است و حالا  همان یک بار، تبدیل به ۲۰ سال شده است که در همان جا منبر می‌رود. ایشان در اصفهان در منزل پدر یک شهید ۲۵ سال منبر می‌رفت؛ یعنی هر سال در روز شهادت امام صادق؟ع؟ یک دهه منبر می‌رفتند و این نشان می‌دهد که اثرات مثبت در مخاطبان ایجاد شده است. ایشان در هر جا که منبر می‌رفت آن اثر هم بود و اخلاص در گفتار، کردار و رفتار داشت و دقت در منابر طبیعتاً اثر خودش را می‌گذارد. ایشان به مدت ۳۰ سال؛ یعنی زمانی که امام جماعت مسجدی در ونک بودند، شب‌های احیاء به مشهد تشریف می‌بردند. او در سفرهای تبلیغی به خارج از کشور؛ یعنی به انگلیس، آمریکا، ژاپن، کره، بحرین و آفریقا رفته‌ است. او بیش از ۵۰ سفر حج و عمره داشته و سفرهای فراوانی به عتبات عالیات داشت و بیش از بیست سال مسئول بعثه حضرت آیت‌الله نوری همدانی بود و در تمام این مجالس سخنانی تأثیرگذار داشتند. البته باید بگویم در این اواخر سفر کردن به خارج از کشور قدری برایش سخت بود؛ لذا دعوت‌ها را نمی‌پذیرفت.

 الگو پذیری از خطبای بزرگ

الگوی ایشان در منابر، دقیقاً متأثر از چند رویه بود. بخشی از سبک منبر ایشان برگرفته از روش آقای فلسفی واعظ بود. بخشی سخنرانی‌های ایشان نیز، متأثر از سخنان آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی بود و حتی ایشان یادداشت‌های چهل سال قبل را داشت. به هر حال الگوی ایشان این بزرگواران بودند ولی او منابر تلفیقی داشت؛ یعنی روش‌های آنان را ادغام کرده بود و پیاده می‌کرد و این سبک‌ها را برای شاگردان خود ارائه می‌دادتا آنها الگو بگیرد و در مجالس پیاده کنند.

 شاکله منابر

اساس منابر ایشان آیه و حدیث بود و طبق برداشت‌های خود از آیه و حدیث در سخنرانی تبیین می‌کردند که سبک ایشان، سبک سنتی بود و داستان محور نبود، ولی در سخنرانی از جذابیت و ظرفیت داستان‌ها بهره می‌برد. سنتی بود، اما نوع گویش آن با دیگران فرق داشت. علیرغم سنتی بودن در این اواخر به این نتیجه رسیده بود با توجه به شبهات موجود در جامعه خصوصاً جامعه جوان، باید سبک سنتی‌تحقیقی باشد و بیشتر در این موارد تدبر و توجه داشتند.

 روضهخوانی

سبک روضه‌خوانی و مقتل‌خوانی آقای صالحی‌ خوانساری مخصوص به خود بود؛ یعنی در ورود و خروج و تبیین روضه از خودش بود؛ یعنی از ذات خودش بود و بر گرفته و الگوپذیر از روضه‌خوانان دیگر نبود. او به قدری در این زمینه مهارت داشت که گاهی برخی از مداحان برجسته مثل آقای سازگار به محضر ایشان می‌رسیدند و از چگونگی روضه سوال می‌کردند. ابوی در پردازش روضه و کشش روحی، استادی ممتاز بود و از این صوت خدادادی بهره می‌گرفت و تا آخر عمر هم این صوت و لحن زیبا را داشت. در اوایل، پلیپی در تارهای صوتی وی به وجود آمده بود و دکتر هم به ایشان گفته بود که باید عمل جراحی کنند و یاد آوری کرده بود که ممکن است در این عمل جراحی ۷۰ درصد از تارهای صوتی شما از بین برود. یادم هست ایشان در تیمچه بازار فرش فروشان تهران به مناسبت دهه فاطمیه منبر می‌رفتند. روزی در اثنای منبر صدای ایشان گرفت و خودش در بالای منبر منقلب شد و متوسل به حضرت زهرا؟عها؟ شد و بعد از ایام فاطمیه مصمم شد که عمل جراحی نمایند. بعد از مقدمات کار و انجام آزمایشات، وقتی نزد دکتر رفت و معاینه صورت گرفت، دکتر به ایشان گفت: در تار صوتی شما پلیپی وجود ندارد. از آن روز به بعد هر چه سن ایشان بالاتر می‌رفت، صدای ایشان اثرگذارتر می‌شد. خودش می‌گفت: در توسط به مادرم عرض کردم: مادر! من می‌خواستم یک عمری برایت بخوانم، ولی انگار نمی‌توانم. ظاهراً این حرف ایشان مورد عنایت واقع شد و شفا گرفتند. در این اواخر هم که در بیمارستان به علت بیماری سرطان بستری بودند، با یک حال انقلابی می‌گفت: من دیگر باید بروم و دلم برای مادرم و جدّه‌ام تنگ شده است. روزی که در بیمارستان بستری بودند، جوانی را برای شیمی‌درمانی بستری کردند. خانواده آن جوان بسیار مضطرب و ناراحت بودند، که پدرم به آنان گفت: ناراحت نباشید این جوان‌تان شفاف خواهد گرفت و خوب می‌شود و از این‌جا خواهید رفت، ولی من می‌روم. این‌که می‌گویم روضه جزء ذات ایشان شده بود، حقیقت داشت. در این اواخر گاهی به خاطر ضعف از بیماری، حالت اغما و بی‌هوشی به ایشان دست می‌داد و عجیب این بود که در همان حال مدهوشی روضه می‌خواند، آن هم یک روضه کامل که ماویدئو آن را داریم. در آن حال بچه ها می‌آمدند و دوره ایشان می‌نشستند و گریه می‌کردند. یادم هست روضه عصر عاشورا را کامل می خواند، در حالی‌که مدهوش بود و صدای ایشان در همان حال پخش می‌شد. یک وقت که در حال اغما بود و یا در حالتی بین بی‌هوشی و به‌هوشی بود و در همان حال مشغول روضه خوانی بود، پرستاری آمده بود که خون به ایشان تزریق کند. او به مانیتور نگاه کرد، وقتی دید که آقا دارد ناله می‌کند. گفت: آقا را چه می‌شود؟ گفتیم هیچ فقط دارند روضه می‌خوانند. برخی از آقایان محترم که به دیدنش آمده بودند وقتی به آنان گفتیم و این وضعیت را توضیح و تشریح کردیم که ایشان در آن حالت روضه می‌خوانند، یکی از بزرگان گفت: آقا روضه جز ذاتش شده و دیگر از ایشان منفک نمی‌شود و این روضه‌خوانی در آن حالت، تصادفی  نبود؛ بلکه چندین بار تکرار شد که فیلم آن‌ها موجود است.

 مراسم معنوی دعای کمیل

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آیت‌الله خسروشاهی رئیس کمیته انقلاب اسلامی منطقه ۹ تهران شد و ابوی ما هم معاون ایشان بود و بعد از چند سال، منطقه تبدیل به ناحیه شد و ابوی فرمانده کمیته انقلاب اسلامی ناحیه ۳ شدند که شامل مناطق شریعتی و حسینیه ارشاد و… می‌شد. این فرصت خوبی شد تا ایشان کارهای جدی‌تری انجام دهند. در آن منطقه یک کانون جوانانی بود که در زمان طاغوت وجود داشت. ایشان از این کانون استفاده خوبی کردند و با حذف رفتارهای غیر شرعی که در زمان طاغوت رواج داشت، بحث دعای کمیل را به راه انداخت. دعای کمیل آن هم در شمال شهر تهران کار عجیبی بود و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. به هر حال شمال تهران مثل جنوب تهران فضای روحانی و معنوی نداشت. مهدیه تهران، چون در بافت مذهبی جنوب تهران قرار داشت، برنامه‌های آن طبعاً مورد استقبال واقع می‌شد؛ ولی فضای شمال تهران و تیپ آدم‌های آن‌جا متفاوت با جنوب بود، لذا وقتی برنامه دعای کمیل آغاز شد، جمعیت زیادی از شمال تهران در مجلس دعا شرکت کردند. با اینکه امکانات محل برگزاری دعای کمیل ابوی، امکانات مهدیه را نداشت و کرایه مردمی که با اتوبوس به مهدیه می‌رفتند، رایگان بود، ولی اینجا از این خدمات وجود نداشت؛ لذا به قدری جمعیت جمع می‌شد که پلیس به ناچار خیابان‌ها را مسدود می‌کرد تا مردم به راحتی بتوانند از مراسم کمیل استفاده کنند. برگزاری چنین مراسمی یک فضای معنوی و روحانی در آن منطقه درست کرده بود. تیپ‌های خیلی عجیبی در مراسم شرکت می‌کردند که از فضای طاغوت درآمده بودند. این آدم‌های عجیب و غریب از لحاظ تیپ و قیافه، می‌آمدند وسط خیابان شریعتی می‌نشستند از دعای کمیل بهره می‌بردند. آقای ابوی گاهی برای تنوع نیز از بزرگانی چون آقای انصاریان استفاده می کرد و یک فضای خوب معنوی و روحانی در آن منطقه شکل می‌گرفت تا این‌که ایشان از سوی امام راحل به خوانسار آمدند.

 شور و حال وصف ناشدنی در روضه

ایشان در خواندن روضه مهارت داشت و مسلط بود. ایشان بارها در محضر حضرت آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی روضه‌های عجیبی خواندند و انقلابی در مجلس ایجاد کردند. یک بار گفته بودند همه آقایان علما، عمامه‌های‌تان را بردارید و خودش هم عمامه را از سر برداشت. به یک‌باره جمعیت دیدند که حضرت آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی با آن عظمت و ابهت که داشتند و بدون آن که مورد خطاب واقع شوند، عمامه خود را از سر برداشت. واقعا انقلاب عجیبی در میان جمعیت رخ داد و مجلس یک‌پارچه منقلب شد. ابوی از این نوع روضه‌های ابتکاری داشت و واقعاً جنبه الهامی بود نه این‌که از پیش تعیین شده و یا نمایشی باشد؛ بلکه روضه‌ها با حال خواندن خاص خودش بود و یا در خواندن دعای کمیل وقتی مردم می‌خواستند متفرق شوند، می‌گفت: آهای مردم! با ذکر امام زمان متفرق شوید و از جلسه بیرون بروید. این تکه‌های خاص و اثرگذار متعلق به خودشان بود و برگرفته از دیگران نبود. اصل کار مال خودش بود.

 ایام فاطمیه

ایشان در ایام فاطمیه در هر جا که بودند، مقید بودند که آن را عاشورایی برگزار کنند. آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی هم به ایشان در مورد پیاده روی فاطمیه سفارش کرده بود و لذا ایشان به شهرستان‌هایی هم‌چون گیلان، مازندران و یا سایر شهرستان‌ها می‌رفتند که به ایام فاطمیه مقید بودند و فاطمیه را به سبک عاشورایی برگزار می‌کردند.

 روضهخوانی

در محضر مقام معظم رهبری

ابوی ما در زمان ریاست جمهوری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دعوت به کاخ پاستور می‌شدند و در زیر زمین آن منبر می‌رفتند و در مناسبت‌های مختلف این دعوت‌ها تکرار می‌شد. یک وقتی که حضرت آقا از ایشان سوال کرده بودند که با منبرها چه می‌کنی؟ ایشان در جواب عرض کرده بودند که مقداری از خواب و استراحت‌مان کم می‌کنیم و مجالس و منابرمان را انجام می‌دهیم.

 نماینده امام در خوانسار

ابوی ما به پیشنهاد آیت‌الله حاج شیخ ابوالفضل خوانساری، امام جمعه اراک و با حکم حضرت امام، به عنوان نمایندگی آن بزرگوار وارد خوانسار شدند و چند سالی در سمت نمایندگی امام، در خوانسار سکونت داشتند؛ ولی به دلیل رفتارهای نادرست برخی از علمایی که در مباحث اصلی انقلاب دچار تردید بودند، کار به جایی رسید که ابوی تشخیص دادند از خوانسار بیرون بیایند. اختلاف شدیدی بین ایشان و برخی از آقایان علمای خوانسار رخ داد. او می‌گفت وقتی خدمت حضرت امام رسیدم عرض کردم: آقا اگر بین من و مردم اختلاف وجود داشت من حاضر بودم آنجا بمانم ولی اختلاف بین من و هم لباسی‌های من بود و من به خاطر آن‌که این اختلافات به مردم سرایت نکند، مثل مسلم بن عقیل بیرون آمدم.

 نماینده مردم خوانسار و گلپایگان

در مجلس شورای اسلامی

وی پیشنهاد علما و فضلای خوانسار و گلپایگان به آن سامان رفت و با رأی مردم متدین به مجلس شورای اسلامی راه یافت و با این‌که ابوی اکراه داشت و پذیرش این مسئولیت را برای خود سخت می‌دانست، ولی وارد میدان شدند. او در زمان نمایندگی خود، منشاء خدمات ماندگار در خوانسار و گلپایگان شد. خدمات عمرانی و علمی، ایجاد شعبه‌های دانشگاه در این دو شهر، انتقال آب از سرشاخه‌های دز به این مناطق که بعدها با پیگیری نمایندگان به عنوان پروژه ملی بحث را دنبال کرد.

ایجاد بحث سد خاکی خوانسار که واقعاً خوانسار را از بی‌ آبی و کم آبی نجات داد، باعث شد که مردم هنوز هم دعاگوی ایشان باشند. دعوت و بردن شخصیت‌های علمی به آن منطقه در انجام کارهای فرهنگی، با توجه به بافت مذهبی این دو شهر و سایر خدمات شایسته از جمله کارهای دوران نمایندگی‌شان در مجلس شورای اسلامی بود.

 مسئولیت در نیروی انتظامی

همان‌طور که اشاره شد، وی بعد از تشکیل کمیته‌های انقلاب اسلامی وارد آن شد و مسئولیت فرماندهی ناحیه سه تهران را داشت و بعد از ادغام سه نیروی شهربانی، کمیته و ژاندارمری و تبدیل به نیروی انتظامی، ایشان مسئولیت جذب و گزینش روحانیون نیروی انتظامی را بر عهده داشت و سال‌های متمادی در اداره آگاهی تهران و سپس در آشیانه پروازهای جنگی، مشغول خدمت به نظام اسلامی بود و بعد از بازنشستگی به آرزوی دیرینه خود، که سکونت در قم بود، رسید و به قم مشرف شد. او همیشه می‌گفت: زندگی برای من در قم آرام‌بخش است، حتی در زمانی که در تهران مسئولیت داشت، چه نماینده مجلس و چه در نیروی انتظامی! همیشه لحظه شماری می‌کرد بیایند و در قم زندگی کنند و سرانجام به این آرزوی دیرینه خود رسید و با وجود همه مسئولیت‌های خود را از منبر خود نکاسته‌ است.

 مطالعه مستمر قوانین

یکی از نکات برجسته زندگی ایشان، مطالعه بود. یادم هست زمانی که از سوی مردم شریف خوانسار و گلپایگان به مجلس شورای اسلامی رفت، شروع کرد به مطالعه قوانین جهت تصویب یا رد کردن، رأی دادن یا رأی ندادن؛ چون می‌خواست با مجوز شرعی باشد و این نیازمند به مطالعه بود. می‌گفت می‌خواهم برای رأی دادن یا ندادن به نتیجه برسم و این خیلی برایش مهم بود و ایشان با وجهه شرعی به آن نگاه می‌کرد. او می‌گفت: من باید خودم اجتهاد کنم و خودم به این نتیجه برسم که آیا به فلان لایحه یا قانون رأی بدهم یا ندهم؟ خود را ملتزم و متعهد می‌دانست که با مطالعه و آگاهی کامل، کار شرعی را انجام دهد.

 حق الناس

ایشان در دوران مسئولیت خود خیلی مراقب بود که آبروی کسی هتک نشود، که حالا نمونه‌های زیادی وجود دارد: مثلاً در نیروی انتظامی کمیسیونی برای برخورد با نیروهای مختلف وجود داشت. ایشان مراقب بود که اگر فردی که تخلف کرده بود، تا جایی که می‌توانست در جهت اصلاح او می‌کوشید تا آبروی او و خانواده او محفوظ بماند. گاهی با ترفندهای خاصی شخص متخلف را شرمنده می‌کرد و ضمانت می‌کرد. مثلاً می‌گفت: عمامه خود را گرو می گذارم که این افسر متخلص به سر کار برگردد. گاهی نظر موافق کمیسیون را می‌گرفت و آن افسر پذیرش می‌شد و به سر کار بر می‌گشت و آگاهی لازم بود او را به مناطق دوردست مثل سیستان بفرستد و بعد تحقیق می‌کرد و رفتار و کردار آن افسر را می‌سنجید و می‌دید که فرد سابقه‌دار کارهای خوبی انجام داده است. بدین وسیله افراد را مجدداً احیا می‌کردند و آبروی افراد و خانواده آنان خیلی برای ایشان مهم بود.

 مراعات موازین شرعی

زمانی که ایشان در اداره آگاهی مشغول بودند با توجه به فضای کار، گاهی متهمان خطرناکی دستگیر می‌شدند که این افراد متهم غالباً سابقه‌دار بودند به راحتی اقرار نمی‌کردند؛ چون اهل کار بودند با التماس و خواهش اقرار نمی‌کردند. طبیعی است در مورد این رفتار افراد گاهی لازم بداند که باید طرف را کتک بزند. مرحوم ابوی اعتقاد داشت که این گونه تعزیرات باید تحت عنوان شرعی باشد و ایشان بحث تعزیر را مطرح کردند.

یادم هست در وقت خوابیدن، یک بی‌سیم بالای سر ایشان بود که فقط مخصوص همین نوع کارها بود. وی اعتقاد داشت حق نداریم که حتی یک تازیانه بی جا  به متهمی بزنیم و ما از بابت آن مسئول هستیم. روی همین اصل وی بعد از نماز صبح مجدداً زنگ می‌زد و پیگیری می‌کرد. خیلی مراقب بود که کارها تحت مقررات شرعی انجام شود و یا یک سیلی بی‌جا زده نشود، هرچند طرف متهم باشد. ایشان می‌گفت: این شخص متهم است و این اتهام دلیل نمی‌شود که ما خلاف مقررات شرع با او رفتار کنیم ما باید در روز قیامت جواب خدا را بدهیم.

 اجازه غیبت نمیداد

ایشان خیلی مراقب بود و دقت نظر داشت و به افرادی که قصد غیبت کردن داشتند، اجازه غیبت نمی‌داد. افرادی می‌آمدند و انتقادات خود را درباره برخی از مسئولان درجه دو یا سوم کشور می‌کردند و ایشان در همان وهله اول می‌گفتند: ادله‌تان چیست؟ و از طرف مقابل ادله محکم می‌خواست، که اگر فلانی در فلان جا دارد خطا می‌کند اول ادله‌تان را ببینم که محکم است یا نه؟ بعد حرف‌تان را گوش می‌کنم. خیلی مراقب بود که ذهن خود را آلوده حرف‌های کوچه و خیابانی نکند. او در این امورات توجه داشت.

 مراقب افراد باشیم

ایشان به شدت حساس بودند که افرادی که به نزد ایشان می‌آیند، چرا می‌آیند؟ برای چه می‌آیند؟ چه نیتی دارند؟ اغراض اشخاص از نزدیک شدن به ما چیست؟ یک وقت دارای اغراض خاصی نباشند. مواردی در این زمینه هست که به دو نمونه از آن اشاره می‌کنم:

۱. آقای نکونام می‌گوید: روزی که در گلپایگان در خدمت ایشان بودیم، دوران انتخابات بود و دست ما هم خیلی خالی بود که یک نفر تاجر و بازاری خدمت ابوی رسید و چکی با امضای سفید تقدیم ایشان کرد و گفت: این را خرج کنید. آقای نکونام می‌گفت: وقتی چک را دیدم گفتم خداراشکر بودجه ما تأمین شد آن هم از بودجه مردمی، اما دیدم آقای صالحی به فکر فرو رفت رو به من کرد و گفت: آقای نکونام! الان به ذهنم خطور کرد که امیرالمؤمنین به مالک فرمودند: وقتی با اغنیاء نشست و برخاست دارید ، از شما متوقع می‌شوند و معلوم نیست این آقا در قبال این چک، از من چه توقعی دارد؟ در شرایطی که ما سخت محتاج بودیم ایشان چک را پس دادند و گفتند: خداوند نیاز به کار ما را تأمین می‌کند.

۲. روز یکی از مسئولان دفتر وزیری که همشهری بود و سابقه آشنایی با حاج آقا را داشت، به دفترم آمد و پیشنهاد داد که ما افرادی را معرفی می‌کنیم و شما هم نامه‌هایی که عرف ادارات است، تنظیم کنید و جهت انجام آن پیشنهاد و در مقابل هر نامه‌ای که می‌نویسید، یک مبلغی به شما می‌دهم. ظاهراً کار اشکال نداشت به او گفتم: من به ابوی خبر می‌دهم و نتیجه را به شما خبر می‌دهم. وقتی با ابوی حرف زدم، بلافاصله فرمودند: دیگر ایشان را به دفتر راه نده و جواب تلفن او را هم نده و اگر زنگ زد به من بگو من جوابش را می‌دهم. بسیار مراقب بود که از مسیر شرع و خداپسندانه فاصله نگیرد و رفتار، کردار و گفتارش، موجب اذیت یا ظلم و رانت نشود.

 احترام به مردم

ایشان به مردم خیلی احترام قائل بودند و به پیر و جوان و حتی کودک احترام می‌کردند. همان‌طوری که برای یک پیرمرد از جا بر می‌خاست، وقتی نوجوانی را می‌دید، باز هم به احترام از جا بر می‌خاست. در حق علما خیلی تکریم می‌کرد. بارها در مسیر قم تهران یا برعکس، اگر عالم یا طلبه‌ای را می‌دید که ایستاده بود، او را سوار می‌کرد و به مقصد می‌رساند. از آقایان و عالمان برجسته همیشه با تجلیل و تکریم یاد می‌کردند و القاب شایسته در شأن آنان به کار می‌بردند و خیلی نسبت به این موضوع حساس بودند.

 ایجاد تشکل روحانیون در مجلس

یکی از کارهای آخوندی ایشان در مجلس شورای اسلامی، ایجاد تشکل روحانیون مجلس بود که تا قبل از ایشان چنین تشکلی وجود نداشت. وی برای تجمیع فکری انجام برخی از کارها، این تشکل را ایجاد کردند. او به قضایا با آخوند محوری نگاه می‌کرد و قضایای مهم کشور را با مراجع در میان می‌گذاشت نظرات آنان را می‌گرفت و مباحث علمی برای حل آن‌ها به راه افتاد.

 تدوین آثار منبری

ایشان دست‌نوشته‌های فراوانی در حد چند گونه بزرگ دارند. یک کارگروهی از دوستان تشکیل شد که به صورت کاربردی، مطالب و یادداشت‌های ایشان دسته‌بندی شد که حاصل آن کار گروهی این شد که در زمان حیات ایشان سه جلد کتاب چاپ شد که از رسول اعظم(ص) تا حضرت جوادالائمه؟ع؟ را شامل می‌شود. جلد چهارم این یادداشت‌ها در زیر چاپ بود که ایشان فوت کردند و آن کتاب هم چاپ شد و جلد پنجم آن، که شامل امامان معصوم، هادی و عسکری امام زمان؟عهم؟ می‌شود، مشغول تدوین آن هستیم و احادیث اخلاقی که ایشان در منابرشان استفاده می‌کردند را شامل می‌شود. امید است که آثار ماندگاری بشود.

 فعالیت سیاسی

آقای صالحی خوانساری در سال ۱۳۴۲ شمسی در تهران در حین سخنرانی دستگیر شد و به همراه جمعی از بزرگان و گویندگان مذهبی، در حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر از علمای تهران و قم همانند آیت‌الله مکارم شیرازی، حجج‌اسلام آقای فلسفی واعظ و شیخ عباس‌علی اسلامی در کمیته مشترک بازداشت شدند و هم سلول بودند. مجدداً ایشان در کرج در حین سخنرانی دستگیر شدند و روز بعدش ایشان را به تهران آورده و در کمیته مشترک زندانی کردند و ما به مدت ۲۰ روز بود که از ایشان خبری نداشتیم. بعد از مدتی ایشان آزاد شد، ولی ممنوع‌المنبر و ممنوع‌الخروج شدند. وی هر هفته در یک شعبه ساواک که در چهارراه گلوبندک واقع شده، می‌رفت و حضور می‌یافت و حضوری می‌زد. وی هسته‌ی تشکیلات بود که شهیدان محمد منتظری، سعیدی، شهید مجتبی صالحی و خانم دباغ و… این‌ها جلساتی داشتند که در آن زمان برای لبنان کمک‌هایی جمع آوری می‌کردند و توسط شهید محمد منتظری به آنان ارسال می‌شد.

 رحلت

وی پس از سال‌ها خدمت به دین و نظام انقلاب اسلامی در 13 اسفند 1397 بر اثر بیماری فوت کرد و پس از تشییع با شکوه و اقامه نماز میت توسط آیت‌الله‌العظمی نوری‌همدانی در صحن امام رضا؟س؟حرم حضرت معصومه؟س؟به خاک سپرده شد.

منابع

مصاحبه با هفته نامه افق حوزه با فرزندش سید محمود صالحی خوانساری.