پدرش مردی متدین، شب‌زنده‌دار و علاقه‌مند به روحانیت بود که در امر کشاورزی و… فعالیت می‌کرد. آیت‌‌الله احسان‌بخش درباره اوصاف پدر بزرگوارش چنین می‌نویسد: «یکی از کسانی که در شکل‌گیری و رشد شخصیت علمی و اخلاقی من نقش مؤثر داشت والد بزرگوارم بود. او یک مرد روستایی بود. تا حدودی سواد خواندن و نوشتن داشت. دعا و قرآن را به خوبی آموخته بود. به روحانیت عقیده‌ای بس وافر داشت.

قرآن و زیارت عاشورا را در هر روز صبح با صدای جذاب و گیرا می‌خواند و مقید بود که شب‌ها با اهل خانواده در منزل، نماز جماعت بر پا کند و مرا با تشویق وادار ساخت که با صدای بلند و رسا هر شب اذان بگویم و در دوران خفقان رضا خانی صبح‌های چهارشنبه هر هفته در منزل مجلس روضه‌خوانی منعقد می‌ساخت و سه نفر از بهترین روحانیون را برای منبر دعوت می‌کردند و این روضه تا ظهر ادامه داشت و همراه با صرف ناهار ختم می‌شد.

وی درباره چگونگی ترک حوزه و هجرت به رشت، می گوید: روزی از درس اصول حضرت امام (قدس سره) برگشتم که مرحوم آیت‌الله ضیابری (یکی از علمای ذی نفوذ رشت) را دیدم. از من پرسید: تا کی می‌خواهی در قم بمانی و آب و هوای حوزه را بخوری؟ خسته نشده‌ای؟

گفتم: فعلاً مشغول درس و بحث هستم. فرمود: بیا رشت! آخه تو هم نسبت به جوان‌های این مملکت دینی داری و چه بهتر حالا که جوان هستی، دینت را نسبت به آنان اداء کنی. تو شرعاً مسئولی. از سخنان وی قدری تکان خوردم و به خود آمدم. سخنان گرم ایشان بر دلم نشست.

قدری فکر کردم، دیدم ما نباید شهریه بگیریم و عمر تلف کنیم. انتظارات و توقعات ایشان به‌جاست. تصمیم گرفتم به رشت بروم و علی رغم علاقه‌مندی من به حوزه و مخالفت برخی از اساتید قم و رشت که نگران آینده من بودند، در سال 1340 شمسی به رشت رفتم.

  تولد و تحصیلات

حاج شیخ صادق احسان‌بخش در سال ۱۳۰۹ شمسی در روستای لیف شاگرد بخش تولم رشت و در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز،‌ زاده شد. بعد از طی دروس مقدماتی در سال ۱۳۲۴ شمسی وارد مدرسه علمیه مهدویه رشت شد. مقدمات علوم دینی را در نزد اساتید آن مدرسه چون آیات علی علم‌الهدی، کاظم صادقی و محمد وحید خورگامی آموخت و در سال ۱۳۲۶ شمسی وارد حوزه علمیه قم شد و در نزد اساتید نامداری چون شهید صدوقی، محمد لاکانی، سیدعبدالوهاب بتولی، سیدمحمد‌باقر سلطانی، عبدالحسین رشتی، علی مشکینی و محمد مجاهدی موفق به اتمام سطح گردید. سپس در درس خارج فقه و اصول آیات عظام امام خمینی، سیدحسین طباطبایی بروجردی، سیدمرتضی لنگرودی، سیدمحمدرضا گلپایگانی شرکت و از محضر علمی آنان بهره‌مند شد. حکمت و تفسیر را در نزد فرزانگانی چون شیخ مهدی مازندرانی، سیدمحمدحسین طباطبایی، شیخ ابوالفضل زاهدی و شیخ محمد فکور یزدی فراگرفت. او در سال 1331 شمسی به‌همراه جمعی از فضلای برجسته آن زمان، برای فراگیری علوم جدید وارد دانشگاه تهران شد و موفق به اخذ مدرک دانشگاهی شد. در سال ۱۳۴۰ شمسی به دعوت آیت‌الله حاج سیدمحمود ضیابری به گیلان مراجعت و در شهر رشت رحل اقامت افکند و بیش از چهل سال منشأ خدمات دینی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شد. مدرسه دین و دانش را در جهت تربیت نسل جوان و آشنایی آنان با مبانی و معارف دینی در شهر رشت بنیان نهاد و در دو مسجد معروف چینی‌چیان و کاسه‌فروشان به اقامه جماعت و ارشاد دینی پرداخت. از سوی آیت‌الله ضیابری مسئولیت اداره حوزه علمیه رشت به وی محول گردید. او دارای بیان قدرتمند و حلاوت سخن و معلومات گسترده بود و دیری نپایید که آوازه سخنان او در همه شهر رشت پیچید و از خطبای بنام و معروف شد. منابرش مشتاقان فراوانی را به خود جذب کرد. او در میان طبقات مردم به یک روحانی مخالف رژیم طاغوت و شاگرد و مروج افکار و مرام امام خمینی؟ق؟ شهرت داشت. پیش از انقلاب او محور مبارزات و مدرسه ایشان کانون شکل‌گیری تظاهرات مردم به‌ویژه جوانان انقلابی و مبارز رشت بود. با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل کمیته‌های انقلاب اسلامی در حفاظت و حراست اموال مردم و دولت، آرامش و امنیت و مقابله با دشمنان انقلاب جان‌فشانی‌ها نمود و خون دل‌ها خورد تا از میراث انقلاب اسلامی حفاظت نماید. بدون تردید مرحوم آیت‌الله احسان‌بخش در نابودی و پاک‌سازی منافقین، گروهک‌های الحادی و ایادی خودفروخته وفادار به رژیم طاغوت در سطح استان گیلان به‌ویژه رشت نقش بی‌نظیری داشت. مجاهدت و ایثارگری صادقانه او در عرصه‌های مختلف به‌ویژه در تصرف دانشگاه گیلان از چنگال منافقین و ضد انقلاب فراموش‌ناشدنی است. او در جایگاه نمایندگی امام در گیلان و امام جمعه رشت، خادم صادق برای مردم و حامی ارزشمند برای انقلاب اسلامی بود. با شروع جنگ تحمیلی علاوه بر حضور مستمر در جبهه‌ها، با همه توان در جمع‌آوری و ارسال کمک‌های مردمی به میدان آمد و اعزام کاروان‌های بزرگ کمک‌های مردمی در قالب یک، دو و سه هزار کامیونی، از ابتکارات بی‌بدیل این روحانی مجاهد و نستوه به‌شمار می‌رود که موجب حیرت دشمنان و بدخواهان و تشویق و تحسین دوستان انقلاب اسلامی شد. مصلای بزرگ امام خمینی؟ق؟ را جهت اقامه پرشکوه نماز عبادی و سیاسی احداث نمود. از جمله خدمات علمی و فرهنگی آن روحانی وارسته، تألیف مجموعه نفیس موسوعه روایی «آثارالصادقین» در ۳۵ جلد می‌باشد. در سال ۱۳۶۱ شمسی این روحانی خادم امام و انقلاب هدف ترور منافقان کوردل قرارگرفت و مدال جانبازی ۷۰ درصدی را با کمال افتخار بر سینه‌اش آویخت. خطبه‌های پرمحتوا، تأثیرگذار و انتقادی داشت. او گاهی با لباس مبدل و به‌صورت ناشناخته در میان مردم حضور می‌یافت و مشکلات و درد و دل‌های آنان را از نزدیک می‌شنید و در رفع آن می‌کوشید. به‌قول مقام معظم رهبری، این روحانی پرتوان، محور مجاهدت‌ها و تلاش‌ها بود.(مجله مبلغان،  خرداد 1383 – شماره 54)

  اولین منبر

آیت‌الله احسان‌بخش؟ره؟ در این باره می‌گوید: اولین منبری که رفتم، در روستای کیاسرا بخش سنگر رشت در تاریخ دوم محرم سال ۱۳۲۹ شمسی بود. خواستم خودم را بیازمایم، خوشبختانه از عهده‌اش به‌خوبی بر آمدم و به‌حسب ظاهر منبرم گل کرد و بر دل‌ها نشست و مردم راضی و خشنود بودند. در آن زمان از هفت مسجد حدود ۴۵۰ تومان به من رسید و این اولین منبر و اولین پولی بود که از سفره حضرت سیدالشهدا؟ع؟ و خوان کرم حضرت ابی‌عبدالله الحسین؟ع؟ به من رسیده بود و این، برای من باارزش بود و من خیلی خوشحال بودم؛ زیرا هم در درس و حالا هم در منبر صاحب نام و نشانی شده بودم. طلبه جوانی که حالا برای طلبه‌های دیگر ناآشنا نیست. کم‌کم سر زبان‌ها افتادم و روی من حساب باز کردند؛ چون هم درس می‌خواندم، هم درس می‌گفتم و هم اهل منبر شده بودم و نیز خودم را برای تحصیلات دانشگاهی آماده می‌نمودم. (خاطرات صادق، ص 95)

  موفقیت در تبلیغ

در سال ۱۳۳۴ شمسی درحالی‌که دارای تحصیلات جامع حوزوی و دانشگاهی بودم، جهت وعظ و خطابه به آب‌کنار بندر انزلی دعوت شدم. آن روز وسیله ایاب و ذهاب فقط با قایق بود؛ یعنی از بندر انزلی با قایق به قریه آب‌کنار رفتم. وقتی از قایق پیاده شدم، با همراهم به‌نام سیدپیله‌آقا به سوی محل رفتم. مردی با صدای بلند گفت: از این بچه مرشدتر پیدا نکردی؟ بعد با قیافه مخصوصی مرا ورانداز کرد و از آن‌جا دور شد. من از حرف این آقا مکدر و ملول گشتم و در دل گفتم: خدایا یاریم کن تا نزد این مردم سربلند باشم. خدا را شکر وقتی که از اولین منبرم پایین آمدم، صدای احسنت و آفرین از همه جای مسجد بلند بود. راضی و خوشحال بودم و امیدوار شدم. بعدها آن مرد از گفته خود شرمنده شد. منبرم به‌قول معروف در آن‌جا گرفت و سخت مورد قبول مردم واقع شد و بعد از این، منبرها زیاد شد؛ چون از هر طرف مرا به مسجد و منبر دعوت می‌نمودند و من این را از توجه و عنایات مولایم می‌دانم. (مجله مبلغان، ش 54، ص 108، مبلغ آگاه و خستگی ناپذیر)

  هجرت پربرکت

وی در این‌باره می‌گوید: دل کندن از شهر دارالعباده قم که با آن مأنوس بودم و با همه وجود دوستش داشتم جداً برایم دشوار بود. فکرش را هم نمی‌کردم که باید روزی از آن جدا شوم. روزی از درس امام؟ق؟ برگشته بودم که آیت‌الله ضیابری؟ره؟ را دیدم ایشان از من پرسید تا کی می‌خواهی در قم بمانی و آب و هوای حوزه را بخوری! خسته نشده‌ای؟ آخر شما هم نسبت به جوان‌های مملکت دینی داری و چه بهتر که حالا دینت را نسبت به آنان اداء کنی! تو شرعاً مسئولی! قدری تکان بخور و به خود آی؟ اگر بیایی با همه توان حمایت خواهم نمود. با این سخن انگار من تازه از خواب بیدار شدم. من هم از قم دل کندم و به رشت رفتم. اساس کار باید بر این منوال باشد که وقتی طلاب و سلسله جلیله روحانیت به حد کافی از نظر علمی اشباع شدند، برای ادای وظیفه و تکلیف و جهت تبلیغ و بیان احکام اسلامی رهسپار شهرها و روستاها شوند. در گذشته خیلی‌ها می‌رفتند و تعداد کمی می‌ماندند؛ اما حالا قضیه برعکس شده است؛ یعنی بیشتر می‌مانند و تعداد کمی جهت ارشاد و هدایت مردم به شهرها و روستاها می‌روند. باید این مسأله مورد بررسی قرار گیرد و طلاب باید از این فرصت طلایی که انقلاب اسلامی در اختیار آن‌ها گذاشته، استفاده کنند. این مردم حق دارند و باید به آن‌ها خدمت کرد که خدمت به آن‌ها پاداش فراوان دارد. (گلشن ابرار، ج 14، ص 632)

  سخنرانی تند علیه شاه

و تجلیل از امام؟ق؟

مسجد چینی‌چیان محل اقامه جماعت آیت‌الله ضیابری؟ره؟ بود. در سال ۱۳۴۲ یا ۱۳۴۳ بود که به من فرمود: شما در جایگاه من نماز بخوانید و منبر بروید. منبرهای تند و گیرایی داشتم. وعظ و خطابه من، هم دلنشین بود و هم جالب؛ به‌نحوی که صحبت‌هایم به دل مستمعان می‌نشست و شنوندگان را تحت تأثیر قرار می‌داد. هنگامی که وقت سخنرانی‌ام فرا می‌رسید، دور و اطراف مسجد و خیابان‌ها مملو از جمعیت می‌شد. روزی در یکی از منبرهایم در تفسیر سوره یوسف گفتم: یوسف؟ع؟ در خواب دید که از سر انگشتانش آب جاری است و همه تشنگان به طرف سر انگشت یوسف؟ع؟ می‌روند و آب می‌نوشند و سیراب می‌شوند، ولی آن آب هم‌چنان جاری است. گفتم: امروز این سر انگشتان، انگشت حاج آقا روح‌الله است که اثرات قلم ایشان هر تشنه‌ای را سیراب می‌کند. سپس خطاب به شاه فریاد برآوردم: دهانت را برای همیشه ببند که می‌گویی روحانی ارتجاع سیاه است. فردای آن روز سرهنگ صفار رئیس شهربانی وقت مرا به ساواک احضار کرد. این دفعه برخلاف دفعات قبلی که حالت نصیحت داشت، با عصبانیت و پرخاشگرانه رو به من کرد و مرا از وضع موجود ترسانید. به هر حال با پادرمیانی آیت‌الله ضیابری؟ره؟ نجات یافتم، ولی ممنوع‌المنبر شدم و جایی منبر نمی‌رفتم. فقط در مسجد خودم نشسته و با مردم صحبت می‌کردم و تفسیر قرآن می‌نمودم. این گذشت تا این‌که بعد از مدتی شبی به مسجد رفتم. خادمان مسجد به من گفتند: از شهربانی به ما اطلاع دادند که آقا می‌تواند منبر برود، ولی حق انتقاد ندارد. در آستانه ماه مبارک رمضان بود و مسجد مملو از جمعیت می‌شد و بسیار اتفاق افتاده بود که به‌خاطر مردم نماز ظهر و عصر و یا مغرب و عشا را دو بار بخوانم. ازدحام جمعیت به‌قدری بود که حتی در خیابان جا برای نشستن نبود. روز اول بالای منبر گفتم: امکان ندارد، حرف‌های منبرم بدون انتقاد باشد. باید کارها و عملکردهای دولت سبک و سنگین شده و زیر سؤال برود تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد. (خبرگان ملت، ج 1، ص 86 – 89)

  تأسیس هیأت عزاداری

دانشآموزان مدرسه دین و دانش

در سال ۱۳۴۷ خواستم، آن‌چه را در کربلا از دستجات عزاداری دانشگاهیان دیده بودم، در ابعاد زیبایی در رشت پیاده نمایم. برای این کار نیازمند کمک چند نفر جوان بودم که متدین و مخلص و علاقه‌مند به این‌گونه مراسم باشند؛ لذا جوان دانش‌آموز خوش‌استعداد، باذوق، بااخلاص، مقلد امام و دوستدار اهل‌بیت؟عهم؟ که دارای روحیه بالایی بود، نظرم را جلب نمود. او بعداً جوان دیگری را پیدا نمود و اندک زمانی چند نفر داوطلب برای این کار شدند که روی این چند نفر مقداری کار شد و آمادگی پیدا نمودند که این کار بزرگ را به حرکت در آورند. در آن زمان معمول نبود که در ایام تاسوعا و عاشورا آن هم در رشت دستجات و هیأت‌های عزاداری خامس آل‌عبا؟عهم؟ از طرف جوانان برگزار شود و یا اداره آن با جوانان دانش‌آموز باشد؛ چون بزرگترها این کار را کسر شأن خودشان می‌دانستند. در هر صورت برای حرکت دانش‌آموزان از مدرسه شروع کردم و تلاشی بسی گسترده انجام دادم، برای این‌که دانش‌آموزان تهییج شوند و آماده حرکت‌های بعدی گردند و خودشان کارگردان، گوینده و مرثیه‌خوان باشند و به‌جهت ایجاد علاقه بیشتر و جذب همه دانش‌آموزان قول دادم و هر دانش‌آموزی داخل دستجات عزاداری جوانان دین و دانش شود، نمره انضباطش ۲۰ خواهد بود. اکثر قریب به اتفاق دانش‌آموزان آماده همکاری شدند. دسته به دو گروه تقسیم گردید و برای هر گروه اشعاری مناسب تدارک دیده شد.

برای اولین بار مردم رشت جوانانی را دیدند که در مسیر خیابان‌ها قرار گرفته‌اند و شال عزا و ماتم به گردن افکنده‌اند و دارند، عزاداری می‌نمایند. این برای مردم تحسین‌برانگیز بود. این کار هم‌چنان ادامه داشت و هر سال این برنامه از سال قبل بهتر و با شکوه‌تر اجرا می‌شد. بارها شهربانی و یا ساواک می‌خواست، جلوی این حرکت عزاداری را بگیرد که چون فراگیر شده بود، نمی‌توانستند کاری انجام دهند. این مراسم هر سال به‌نحو مطلوبی برگزار می‌گردید تا در قیام مردم در سال ۵۷ این برنامه درخششی بس زیبا و جالب توجه داشت. خوب به یاد دارم، در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی این هیأت اشعار خوبی را در مسیرها می‌خواند که بسیار جلب توجه می‌کرد.

در تمامی مجالس عزاداری همواره مردم منتظر آمدن دستجات دانش‌آموزان مدرسه دین و دانش بودند و در بسیاری از مواقع خانواده‌ها تقاضا می‌نمودند که اجازه داده شود، از مدارس دیگر فرزندان آن‌ها در این هیأت ثبت‌نام نمایند و به جمع هیأت بپیوندند. درباره این موضوع بارها به ساواک احضار شدم. گاهی تهدید می‌کردند، گاهی موعظه می‌کردند و از عواقب کار بر حذر می‌داشتند. گاهی مرا می‌ترسانیدند که مراسم را تعطیل کنم و فقط به امر مدرسه بپردازم؛ ولی قبول نکردم. (گلشن ابرار، ج 14، ص 636، خاطرات صادق، ص 106 – 108)

  طرح محاکمه شاه

من در یک سخنرانی در سال 57 در مسجد سوخته تکیه درباره اعلمیت و اشجعیت امام راحل؟ق؟ سخن گفتم و به محاکمه کشیدن شاه و جنایات پنجاه ساله دودمان پهلوی را مطرح کردم به‌طوری‌که مردم به هیجان آمدند و مرگ بر شاه گفتند و به خیابان‌ها ریختند و شیشه بانک‌ها را شکستند. بعد از منبر بلافاصله دستگیر و به تهران منتقل شدم و در اوین زندان انفرادی شدم و بعد از چند روز مرا به زندان عمومی بردند که اغلب شخصیت‌های روحانی سطح کشور حضور داشتند. بعد از آزاد شدن از زندان و برگشتن به رشت، بر فعالیت خویش افزودم و جلساتم با فرهنگیان رشت بیشتر شد. روزی مدیرکل آموزش و پرورش به‌نام خانم مزارعی در جلسه ما شرکت کرد. به او گفتم: تو در افتتاح مدارس خود را مادر دانش‌آموزان قلمداد کردی! چگونه مادری هستی که هر روز فرزندان تو در این شهر هدف گلوله قرار می‌گیرند و تو ساکتی! اگر راست می‌گویی، فردا برای فرزندان‌تان راهپیمایی داریم. در آن راه‌پیمایی شرکت کن. وی تحت تأثیر سخنانم قرار گرفت و در راهپیمایی شرکت کرد. به خیابان‌ها ریختند و درگیری و زد و خوردها و بستن خیابان‌ها و آتش زدن لاستیک‌ها شروع شد و این کار تا پیروزی انقلاب اسلامی تداوم داشت. (انقلاب اسلامی در گیلان، 329 – 341)

  شعلهور ساختن تنور انقلاب در گیلان

یک روزی در بحبوحه مبارزات مردم با رژیم شاه، خدمت آیت‌الله ضیابری؟ره؟ رسیدم که بر اثر کسالت بستری بودند. وقتی مجلس خلوت شد، به ایشان گفتم: مگر شما نمی‌خواهید روحانیت گیلان بعد از شما با مردم محشور شوند؟ آقا مگر بعد از شما باید فاتحه روحانیت را خواند؟ تکلیف چیست؟ آخر شما مسئول روحانیت گیلان هستید. همه شما را نگاه می‌کنند. همه می‌خواهند بدانند که شما چه خطی هستید؟ سکوت تا کی؟ تکانی بخورید و حرکتی بنمایید، مردم از شما انتظار دارند. ایشان که هیچ وقت انتظار چنین حرفی را از من نداشت، پرسید: مگر چه شده است؟ گفتم: مگر نشنیده‌اید که در قم، تهران، مشهد و… چه خبر است. مردم گیلان تا مادامی که شما به‌عنوان رئیس روحانیت گیلان ساکت نشسته‌اید، سکوت کرده و حرفی نمی‌زنند. جهت گوش‌مالی به یاوه‌گویی‌های دشمن لازم است، حرکتی نمایید! آیت‌الله ضیابری فرمودند: من مریض و بستری هستم و نمی‌توانم جایی بروم و سخنی بگویم. از من چه می‌خواهید؟ من به ایشان عرض کردم حاج آقا چند کلمه‌ای به‌عنوان همدردی بنویسید و ما نوشته شما را جهت اطلاع مردم و روحانیت تکثیر و پخش خواهیم نمود. او بلافاصله قلم برداشت و این جملات را نوشت:

حضرات حجج اسلام و گویندگان و خطبای استان گیلان ایدهم الله تعالی! این‌جانب به‌خاطر کسالت و ضعف مزاج نتوانستم، در این اوضاع اخیر که ملت ایران مخصوصاً قم، مشهد، اصفهان، تبریز، یزد، شیراز و همه بلاد ایران گرفتار آلام و مصائبی فراوان گردیده‌اند، اعلامیه صادر نمایم. به همه آقایان سفارش می‌نمایم، این روزها بالای منبر به دولت تذکر دهند که دست از این اختناق و خفقان بردارد و… .

من بی‌معطلی اعلامیه آیت‌الله ضیابری را به منزل مرحوم حسام، واعظ طراز اول رشت بردم و فوراً در منزل ایشان جلسه‌ای به اتفاق یازده نفر از علما و گویندگان رشت تشکیل شد و توسط برخی از دوستان اعلامیه تکثیر گردید و به دست سایر روحانیون گیلان رسید و قرار شد، در یک شب و یک ساعت هم‌زمان اعلامیه برای مردم خوانده شود. نمی‌دانم ساواک و شهربانی چگونه از این قضیه آگاهی یافت؛ ولی هر چه تلاش کرد تا اثری از اعلامیه بیابد و از تکثیر آن جلوگیری نماید و آن را تکذیب کند، ممکن نشد و حتی احضار دسته‌جمعی روحانیون و تطمیع و ترساندن آن توسط ساواک نیز نتیجه نداد و بدین وسیله آتش انقلاب اسلامی در گیلان شعله‌ور گردید و مردم به خیابان‌ها ریختند تا این‌که رژیم سقوط کرد و انقلاب اسلامی به پیروزی نهایی رسید. (خاطرات صادق، ص 115 – 120)

  حضور مقتدرانه و وحدتآفرین در گیلان

آیت‌الله احسان‌بخش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله کمیته‌هایی را در سراسر رشت تأسیس کرد و مسئولیت آن را بر عهده گرفت. وظایف این کمیته‌ها که اعضای آن را خود ایشان انتخاب کرده بود، حفاظت و حراست شهر، اموال و نوامیس مردم، ایجاد امنیت و آرامش و نیز حفاظت از اموال و ساختمان‌های اداری و دولتی، جلوگیری از ناامنی، اختلافات و اغتشاشات بود که اغلب منشأ آن گروه‌های الحادی، چپی‌ها، ضد انقلاب و گروه‌های وفادار به رژیم طاغوت بودند. رفع کمبودهای معیشتی و اقتصادی مردم به‌ویژه اقشار محروم، جلوگیری از تعدی عناصر تندرو و به ظاهر انقلابی و نزاع‌های خیابانی مسلحانه و… در سرلوحه کار این کمیته‌ها قرار داشت. مخالفان نظام نوپای اسلامی هرروز به یک بهانه‌ای مردم را تحریک کرده و دست به تظاهرات خیابانی و آشوب‌گری می‌زدند. منافقین با همه توان و نیرو به میدان آمده و موجبات سلب آرامش مردم را فراهم ساخته بودند. رشت و همه شهرهای گیلان در آتش اختلافات و درگیری‌ها و منازعات گوناگون می‌سوخت؛ اما آیت‌الله احسان‌بخش یک تنه در مقابل آنان ایستاد و با حمایت همه جانبه حضرت امام و مسئولان کشور موفق شد تا آنان را از صحنه بیرون نماید.

سخنان آیت‌الله احسان‌بخش کوبنده، نافذ و قاطعانه بود. حضور ایشان در جامعه بسیار مؤثر و سازنده و خطبه‌های جمعه ایشان بسیار تأثیرگذار بود. منزل ایشان توسط عناصر ضد انقلاب بارها تخریب گردید. در رفع مشکلات و معضلات استان بسیار کوشید و توطئه‌های ضد انقلاب و فرصت‌طلبان را که سعی در به تعطیلی کشاندن کارخانه‌جات و بازار و بی‌کار کردن کارگران داشتند، خنثی ساخت. اوضاع سیاسی و اجتماعی گیلان به‌قدری آشفته بود که ضد انقلاب توانست، استاندار وقت گیلان را گروگان بگیرد. چندین هیأت از سوی حضرت امام؟ق؟ جهت رفع مشکلات و اختلافات عازم رشت شدند؛ ولی توفیق چندانی نیافتند. آیت‌الله احسان‌بخش ضمن تشریح اوضاع اسف‌بار آن زمان رشت، می‌گوید: در همین زمان شخصیت بزرگ علمی گیلان آیت‌الله محمدی‌گیلانی؟ره؟ به دستور حضرت امام؟ق؟ وارد رشت شد؛ ولی به‌خاطر وخامت اوضاع، ایشان نتوانست بیش‌از دو روز در رشت بماند و در اولین فرصت به تهران مراجعت کرد و در گزارش خود به امام؟ق؟ عنوان داشت که کارهای ستادی و امور جاریه و روزمره در رشت آن‌چنان پیچیده و وخیم است که جز آقای احسان‌بخش، کسی قادر به ادامه کار نیست و جز ایشان کس دیگری نمی‌تواند گیلان را به‌نحو مطلوب اداره نماید. باید هر طوری شده، ایشان به‌نحو شایسته حمایت شود تا با دل‌گرمی بیشتری کارها را رسیدگی کند. سخنرانی آیت‌الله احسان‌بخش در عید نوروز 1358 شمسی در گلزار شهدای رشت موجب اتحاد و انسجام بیشتر مردم با امام امت گردید و نیز سخنرانی ایشان در جمع بازاریان رشت که به تحریک ضد انقلاب بسته شده بود، بسیار مؤثر بود و زمانی که آشوب‌گران، شهر بندر انزلی را محاصره کرده بودند، چندین نفر در اثر درگیری‌ها کشته شده بودند. حضور و سخنرانی ایشان با کمک نیروی دریایی، باعث عقب‌نشینی آشوب‌گران و آرامش شهر بندر انزلی گردید. ده‌ها و صدها مورد از این موارد با جزئیات در کتاب خاطرات صادق به‌قلم توانای آن مجاهد خستگی‌ناپذیر آمده است. .(مجله مبلغان،  خرداد 1383 – شماره 54)

  سخنرانی در حضور امام راحل؟ق؟

روز شنبه 9 خرداد سال 1360 جمعیت کثیری از رشت و شهرهای استان گیلان جهت ملاقات با امام به تهران آمده بودند. قبل از ملاقات، امام مرا در اندرون پذیرفتند و من به‌طور خلاصه گزارش منطقه را به ایشان دادم و به اتفاق معظم‌له به جایگاه مخصوص آمدیم. امام به من امر فرمودند: چون حالشان مساعد نیست، برای جمعیت حاضر سخنرانی کنم و من نیز امتثال امر نموده و سخنرانی نمودم و بعد از پایان مراسم و تبادل نظر با برخی از مسئولان کشور که در بیت امام حضور داشتند، به استان مراجعت نمودم. (همان)

  سخنرانی در آلمان و جذب نخبگان

آیت‌الله احسان‌بخش در دی‌ماه 1362 شمسی به سفارش پزشکان جهت مداوای عوارض ناشی از ترور به کشور آلمان مسافرت کرد و تحت عمل جراحی سنگین قرار گرفت. او در دوران نقاهت و اقامت در آلمان به برخی از شهرهای مهم آن کشور مانند هامبورگ، فرانکفورت، بن، کلن و… مسافرت نمود. وی درباره‌ سفرش به آلمان و سخنرانی و جذب نخبگان و متخصصان ایرانی به ایران می‌گوید: پرفسور مجید سمیعی که از خاندان اصیل و فضل و علم رشت است و شهرت و محبوبیت فراوانی در آلمان دارد. تصمیم گرفت، پایم را عمل جراحی کند. عمل جراحی پایم حدود چهار ساعت به‌طول انجامید و من یک ماه پس از بستری شدن از بیمارستان مرخص شدم و به هامبورگ رفتم و مورد استقبال آقای مقدم قرار گرفتم و در مسجد هامبورگ که ایرانیان زیادی اجتماع کرده بودند، سخنرانی نمودم و از اهداف انقلاب و امام گفتم که مورد استقبال واقع شد. روزی به آقای پرفسور سمیعی گفتم: دوست دارم آمار واقعی ایرانیان مقیم اروپا به‌ویژه آلمان را بدانم و این‌که آنان در این‌جا چه کار می‌کنند؟ سطح سواد و تخصص آنان چیست؟ آیا می‌شود آن‌ها را دعوت کرد و با آنان دیدار نمود؟ دوست ندارم این کار از طریق سفارت یا رایزن فرهنگی انجام شود.

پرفسور سمیعی پذیرفت و از آنان دعوت کرد و تعداد زیادی از آنان برای دیدنم به سالن بیمارستان آمدند. وقتی از آمار،‌ تخصص و تحصیلات آنان مطلع شدم، تأسف خوردم که چرا باید کشور ما از وجود این سرمایه‌های ارزشمند محروم باشد و لذا در آن سالن برای آن جمع سخنرانی کردم. .(مجله مبلغان،  خرداد 1383 – شماره 54)

  به آقا بگو چشم به راه هستم

آیت‌الله احسان‌بخش در آخرین روزهای حیاتش در کلامی جاودانه که حکایت از حضور عارفانه داشت، در پیامی به حجت‌الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری، گفت: سلام مرا به آقا برسان و از طرف من به ایشان بگو: سال‌ها برای ورود و مقدم مبارکت به سرزمین گیلان چشم به راه هستم. راضی نباش که من بمیرم و شما را در این استان ندیده باشم. تو گوئی سفر غیرمنتظره مقام عظمای ولایت به گیلان، گویای این بود که در یک ارتباط معنوی به این آگاهی راه یافته بود که وداع آخر را با آن عارف وارسته داشته باشد. (مجله مبلغان، ش 54، ص 111)

  پیام تسلیت امام خامنهای

سرانجام این خطیب نامدار در شب 14 خرداد 1380 در سالگرد رحلت استاد و مرادش امام خمینی؟ق؟ به ملکوت اعلی پیوست و پیکر پاکش با تشییع پرشکوه در رشت و بعداز اقامه نماز توسط آیت‌الله محمدی‌گیلانی در حیاط مصلای امام خمینی به خاک سپرده شد. در بخشی از پیام مقام معظم رهبری به مناسبت ارتحال وی آمده است: این روحانی بزرگوار و پرتوان، محور مجاهدت‌ها و تلاش‌های مردم غیور و مؤمن رشت و استان گیلان و منشأ خدمات فراوانی در سراسر آن منطقه بود و تحرک شبانه‌روزی و خستگی‌ناپذیر او نمونه‌ای کم‌نظیر محسوب می‌شد. حضور او در جبهه‌های دفاع مقدس و پشتیبانی بی‌دریغ او از رزمندگان دلاور گیلان از یادگارهای فراموش‌نشدنی آن دوران پرافتخار است. (همان)

  منابع

– خاطرات صادق؛

– دانشوران و دولت‌مردان گیلان و دیلم تألیف صادق احسان‌بخش؛

–  گلشن ابرار/ ج14، ص 626؛

– مجله مبلغان، ش 54.