حاج شیخ در خاطرات آیت الله العظمی اراکی(ق)

آیت‌اللّه‌العظمی اراکی(ق) سال‌ها در درس آیت‌اللّه‌العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی(ق) شرکت کرده، از دانش و تقوای آن دو مرجع بزرگ بهره‌ها برد و رساله استفتائات و کتاب «النّکاح والطلاق» و «تقریرات درس فقه و اصول آیت‌اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی» را به رشته تحریر درآورد.

آیت‌اللّه‌العظمی حائری، علاقه زیادی به آیت‌اللّه اراکی داشت. نبوغ فکری آیت‌اللّه اراکی مورد توجه استاد قرار گرفت و به‌سفارش ایشان معمّم شد. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به آیت‌الله اراکی می‌گفت: «تو نتیجه عمر من هستی.»

آیت‌اللّه اراکی بیست ساله بود که مرحوم آیت‌اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی، حوزه علمیه قم را تأسیس کرد و ایشان نیز، همراه استاد به قم آمد و مدّت هشت سال از درس فقه و اصول آن‌مرد بزرگ بهره‌مند گردید. آیت‌اللّه اراکی در این مدت، با حضرات آیات سید محمدتقی و سیداحمد خوانساری به مباحثه علمی می‌پرداخت.

آیت‌اللّه اراکی(ره) نقل می‌کنند: وقتی حاج شیخ(ره) در سال 1332قمری به اراک آمدند، ما عاشقانه‌، به ایشان ملحق شدیم و در خلوت و جلوت، در مجلس درس و بعد از درس و در منبر و تبلیغ ایشان حاضر می‌شدیم و هر آنچه از لب و دهان ایشان خارج می‌شد، ضبط می‌کردیم.

در یکی از جلسات درس که آیت‌الله اراکی، تقریرات درس حاج شیخ عبدالکریم حائری را به ایشان نشان می‌دهد، حاج شیخ می‌فرمایند: «از نوشته شما کیف کردم؛ اما به‌شرط اینکه دفعه بعد بهتر باشد.»

حـــــاج شیـــخ عبــدالکـــریم حـــدوث و بقـــایش خرق عادت بود

آقای حاج شیخ عبدالکریم شخصیتی است که هم حدوثش به خرق عادت شده و هم بقایش. پدر ایشان یک قصاب بود که خداوند به او اولادی نمی‌داده تا اینکه به‌خاطر اولاد، یک منقطعه‌ای می‌گیرد و با تقوای عملی که ایشان داشته و رفتاری که طی جریان مشهوری که منقول است، خداوند از همان همسر اول ایشان، حاج شیخ عبدالکریم را عنایت می‌فرماید. خود آقای حاج شیخ می‌فرمود: «وقتی که من بچه بودم و به‌مقتضای بچگی بعضی حرکات و افعال از من سر می‌زد، مادرم می‌گفت: بچه‌ای که به‌زور از خدا بگیری، بهتر از این نمی‌شود!!»

این حدوثش بوده که به خرق عادت شده؛ اما بقایش، البته به‌سند صحیحی از آقای فرید(ره) شنیده‌ام که گفتند: آقای حاج شیخ(ره) وقتی که در کربلا بودند، در خواب می‌بیند، هاتفی به او گفت: شما ده روز بیشتر در دنیا عمر نخواهی کرد. بعد از خواب بیدار می‌شود و این خواب را که ملاحظه می‌کند، از آنجا که خیلی آدم اعم‌الشرطی بوده است، اعتنایی نمی‌کند و چنان بی‌اعتنایی می‌کند که اصلاً از ذهنش محو و منسی(فراموش) می‌شود. اتفاقاً روز دهم که روز پنجشنبه و شب جمعه بوده است، چند نفر از رفقا می‌گویند: بیائید برای تفریح به باغات کربلا برویم. از صبح زود می‌روند که ایشان سرمایش می‌شود و مرتب سرما در بدنش شدت پیدا می‌کند، عبا می‌آورند و رویشان می‌اندازند، فایده نمی‌کند؛ بالأخره تصمیم می‌گیرند، ایشان را به منزل بیاورند. می‌بینند حتی پای رفتن هم ندارند. الاغی را برایشان تهیه می‌کنند، می‌بینند روی الاغ هم تنها نمی‌تواند بنشیند، یک نفر دیگر می‌نشیند روی الاغ تا آقا را بغل کند که نیفتد. خلاصه تا منزل که می‌رسند، حال احتضار به ایشان دست می‌دهد.

بعد مرحوم حاج شیخ یادش می‌آید از خواب ده روز پیش از این، که آن خواب، خواب راستی بود. یکدفعه می‌بیند سقف شکافته شد و دو ملک از سقف پایین آمدند و معلوم شد، از اعوان حضرت عزرائیل هستند و برای قبض روح آمده‌اند. یکباره ملتفت می‌شود که الآن زنده است و هنوز جان در بدن دارد و نمرده است. از همان‌جا و همان حال توجه و توسلی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)پیدا می‌کند؛ چون یک خصوصیاتی فی‌ما‌بین او و حضرت امام حسین(ع) از سابق بوده است که بیانش طولانی است. بله! در آنجا توجه پیدا می‌کند که یا اباعبدالله! من البته باید بمیرم و مردن حق است؛ لیکن دستم خالی است! خواهشمندم، اگر ممکن است تمدیدی بفرمایید؛ بلکه چیزی در دستم پیدا شود. می‌بیند، مَلَکی آمد و گفت: آقا می‌فرمایند: تمدید شد و دست بکشید. بعد آنجا دو روایت است؛ یک روایت که گفتند: ما مأموریم و یک روایت دیگر که گفتند: الدخیل والعین. گفتند: ما مأموریم که بعد خود حضرت تشریف آوردند و فرمودند: من گفتم تمدید شد و لهذا بعد می‌بیند، حالش بهتر شد. پس با انگشت اشاره می‌کند که آب بیاورید. زنش که بالای سرش گریه می‌کرده، یک‌مرتبه فریاد می‌کند: زنده شد، زنده شد.1

سفارش به طلاب

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم می‌فرمودند: طلبه باید «اعمی‌مسلک» باشد، لا شرطاً باشد. اگر در قید آن باشد که حتماً باید نهارم چطور باشد، لباسم چطور باشد، منزلم چطور باشد و. . کارش لنگ است. باید اعمّی باشد و هر پیش‌آمدی که پیش بیاید، نباید درس را تعطیل کند. هرچه می‌خواهد باشد، اعمّی‌مسلک، باید باشد. همان‌طوری که خودش هم اعمّی‌مسلک بود، به این چیزها اعتنا نداشت، تنها پیش‌آمدها و ناملایمات دینی به او صدمه می‌زد؛ ولی پیش‌آمدهای دیگر مهم نبود؛ مثلًا خودش نقل می‌کرد که اطاقش چهار تکه فرش داشت [یک روانداز، دو کناره و یک میانه] یک شخصی آمد و گفت: آقا! اینها مال من است و مال دزدیده شده است. گفت: بیا بردار برو! بدون اینکه بگوید، شاهد بیاور، همه را برداشت و برد و او هیچ نگفت.

روحانی مثل برف است

می‌فرمودند: بین روحانی و غیرروحانی فرق است؛ روحانی مانند لباسی می‌ماند که از برف سفیدتر است؛ ولی غیرروحانی مثل لباسی است که از زغال سیاه است. این هر کار بدی بکند و قدم کجی بردارد، به سیاهی آن ضرر نمی‌زند، مثل گرد و غباری که روی زغال بنشیند، اثری ندارد؛ چون بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ همان سیاهی هست که هست؛ شرب خمر بکند، غیبت بکند، آدم بکشد، چاقوکشی بکند و هر کاری بکند، خم به ابروی جماعت و جامعه بشری نمی‌آید، می‌گویند: می‌کند که می‌کند؛ امّا جماعت روحانی، هرگرد و غباری که بیاید روی برف، برف را سیاه می‌کند، از بس که سفید است، یک خرده گرد بنشیند، معلوم می‌شود. اگر روحانی غیبت کند، می‌پیچد بین مردم، فلان روحانی غیبت کرد، فلان روحانی فحش داد. فلان روحانی چه کرد؛ ولی آن دیگری آدم‌کشی هم بکند، کسی نمی‌گوید؛ اصلًا وابداً؛ روحانی باید این جوری حرکت کندغ والّا مردم می‌رمند.2

شرط اعتبار اجازه

آقای حاج شیخ نه اجازه از آخوند خراسانی داشت، نه از سید محمدکاظم، نه حاج میرزاحسن شیرازی و نه آقا سیدمحمد فشارکی(رهم)؛ با اینکه با همه اینها کمال مؤانست داشت، هرچه می‌خواست می‌دادند. عقیده‌اش این بود که اجازه هیچ‌کاره است. اگر کسی از علامه اجازه داشته باشد؛ ولی وجود (لیاقت) نداشته باشد، فایده‌ای ندارد و اگر وجود نداشته باشد؛ اما از اول شخص دنیا، هزار اجازه داشته باشد، چیزی نمی‌شود.3

عبرت از سرنوشت گذشتگان

حاج شیخ عبدالکریم (اعلی‌الله مقامه) می‌فرمود: اگر آن مقدس‌ترین زمان ما که از آن مقدس‌تر دیگر نباشد، بخواهد برای امیرالمؤمنین(ع) مدح بگوید، از این بهتر که عمروعاص گفته، نمی‌تواند بگوید. این قدر فضایل و مناقب برای امیرالمؤمنین(س) گفته در اشعارش، آخرش هم با معاویه است، بعد از آنکه معاویه روی کار آمد. کاغذ نوشت که بیا همراهی با من بکن و می‌داند، اگر برود آنجا، آخورش چال می‌شود. همه چیز به او می‌دهند؛ خانه می‌دهند، زن می-دهند، شام و نهار می‌دهند، همه چیز دارد. همه چیزش چرب و خوب است؛ بالأخره جواب نامه معاویه را نوشت. نوشت تو می‌دانی مرا به چه چیز دعوت می‌کنی؟! مرا دعوت می‌کنی که روگردان بشوم، از کسی که در غدیر خم پیغمبر فرمود:« من کنت مولاه فهذا علی مولاه». تو می‌دانی به چه چیز دعوت می‌کنی؟! دعوت می‌کنی، روگردان بشوم از کسی که پیغمبر خدا(ص) فرمود: «علی منی وانا من علی»! می‌دانی تو مرا به چه چیز دعوت می‌کنی؟! دعوت می‌کنی، به اینکه روگردان بشوم از کسی که فرمود: «علی منی بمنزلة هارون من موسی». یک‌یک مناقب امیرالمؤمنین(س) را می‌شمرد تا آخرش، بالأخره تو مرا دعوت می‌کنی که ریسمان ایمان را از گردنم بیرون ببری، ریسمان ایمان از گردن بیرون بیندازم! من با تو جفت بشوم! آیا چنین چیزی ممکن است؟! این جواب را برای معاویه نوشت، آن شعرها را گفت و این جواب را برای معاویه نوشت؛ ولی بالأخره زیرزیرکی معاویه او را کشاند به سمت خود و رفت دست راست و چپ معاویه شد. دنیا این‌جور است؛ کسی که مادح امیرالمؤمنین(س) است. یک مرتبه می‌شود مخلص و خالص دشمن او معاویه. دنیا این‌جوری است؛ پس باید خیلی به خود ترسید و لرزید که مبادا دنیا به جایی برسد که انسان پالانش را کج کند. مثل عمروعاص.4


پی نوشت:

  1. منبع: گفت‌وگو مجله «پیام انقلاب» با آیت‌الله‌العظمی شیخ محمدعلی اراکی(ره) آذرماه 1363، شماره 125 و 126.
  2. مجله حوزه شماره دوازدهم، صفحه 46 و 47.
  3. منبع: آئینه صدق و صفا، ص 122.
  4. منبع: آئینه صدق و صفا، ص 125.