به گزارش خبرگزاری حوزه، مواجهه امام خمینی با غرب، برخاسته از نگاهی توحیدی، اسلامشناسانه و تمدنمحور است. این گزارش در بستر صد ساله تحولات حوزه علمیه، به تحلیل ابعاد اجتماعی و سیاسی امام در تقابل با تفکر و تمدن غرب میپردازد.
رویارویی حضرت امام خمینی (ره) با تمدن غرب، در بستر تحولات انقلاب اسلامی شکل گرفته است؛ این رویارویی چه پیش از پیروزی انقلاب و چه پس از آن، بسیار عمیق و گسترده بوده و شناخت امام از غرب نیز در پرتو همین تحولات، ماهیتی خاص و متفاوت یافته است.
* نگرش امام به غرب از دریچه اسلام
انقلاب اسلامی تبلور نوعی اندیشه نوین بود و از جنبههای گوناگون، عمق و گستره قابل توجهی یافت. هرچند شناخت غرب به معنای متعارف و علمی امروز توسط حضرت امام صورت نگرفته است – چرا که نه با مکاتب فکری غربی چون اگزیستانسیالیسم، پوزیتیویسم، پستمدرنیسم، فمینیسم و… آشنایی آکادمیک داشتند، و نه آثار اندیشمندانی مانند دکارت، کانت، هگل، نیچه، هایدگر، فوکو و دیگر متفکران غربی را بهطور مستقیم مطالعه کرده بودند – اما میتوان ایشان را اسلامشناسی دانست که اسلام را چنان دقیق شناخته بود که هر اندیشهای غیر اسلامی را با ورود آن به منظومه فکری خود، بهراحتی تشخیص میداد.
ایشان غرب را نه از طریق مطالعه و شناخت ذاتی آن، بلکه از دریچه اسلام نگریسته بودند. دغدغه اصلی امام، شناخت و پاسداری از اسلام بود، آن هم در روزگاری که غرب در تار و پود جوامع اسلامی، از جمله ایران، رسوخ کرده بود. بنابراین، اگرچه در فرآیند جدا کردن مؤلفههای اصیل اسلامی از مجموعهای مخلوط از مفاهیم و عناصر بیگانه، ناگزیر با برخی مؤلفههای غربی نیز مواجه شده بودند، اما این آشنایی، عرضی بود و نه ذاتی.
با نگاهی به مجموعه آثار و معارف بهجایمانده از ایشان درمییابیم که بخش عمده سخنان امام پیرامون اسلام و احکام اسلامی است و تنها بخشی اندک به موضوع غرب اختصاص دارد؛ آنهم نه به صورت مستقیم، بلکه برای تبیین برخی مسائل دینی.
همین میزان اندک، دارای ابعاد گوناگون، تأثیرگذار، راهگشا و قابل تأمل است، که باید با در نظر گرفتن نکاتی مهم، فهمیده شود:
* امام؛ میراث دار نهایی اندیشه علما و بزرگان
۱. حضرت امام میراثدار نهایی اندیشههای علما و بزرگان پیش از خود بودند. میتوان گفت تمام تجارب علمای سلف در وجود ایشان متراکم شده بود. ایشان هم از راز موفقیت میرزای شیرازی در نهضت تنباکو آگاه بودند و هم از نقاط ضعف جریانهایی مانند سید جمالالدین اسدآبادی و آیتالله کاشانی. همچنین تجربه تاریخی تلخ شهادت شیخ فضلالله نوری و روش سیاسی مرحوم مدرس را نیز بهخوبی درک کرده بودند. بنابراین، طرح و مسیر سیاسی ایشان حاصل تجمیع این تجارب تاریخی و اندیشهای بود و از مصالح و مواد خام غنیای برای ساخت مسیری جدید بهرهمند بودند.
۲. تجربه امام از حکومت اسلامی و تمدن غرب در خلأ شکل نگرفت، بلکه مبتنی بر نمونههای تاریخی پیشین بود. برخی از این نمونهها تنها معطوف به شرایط داخلی بودند – همچون حکومت صفویه به عنوان نمونهای موفق از حکومت اسلامی در عصر خود – و برخی دیگر هم به شرایط داخلی و هم خارجی مربوط میشدند، مانند طرحهای حکومتی میرزای شیرازی در اندیشه شیخ فضلالله نوری، یا آخوند خراسانی در افکار میرزای نایینی و کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله». امام خمینی باید طرحی برای حکومت اسلامی ارائه میکرد که نه تکرار صفویه باشد، نه گرفتار کاستیهای مکتب سامرا یا مکتب نجف، و در عین حال پاسخگوی شرایط داخلی و جهانی آن روز باشد. شرایطی که در آن، غرب نفوذ گستردهای در جامعه اسلامی یافته بود.
۳. در زمانه امام، قریب به دو قرن از ورود افکار، ابزار و مظاهر تمدن غربی به جامعه ایرانی گذشته بود؛ زمانی کافی برای آزمون تجربههای غربگرایانه. این تجربیات – چه در قالب نرمافزارهای حکومتی مانند مشروطه و پارلمانتاریسم، چه در قالب تعاملات دیپلماتیک – نتیجهای مطلوب برای ملت ایران و حتی جهان اسلام بههمراه نداشت. تنها جنبهای از غرب که آن زمان نفیپذیر نبود، منافع ملموس حاصل از تکنولوژی بود؛ امری که قضاوت درباره آن نیازمند گذر زمان بود. بنابراین، غرب چهره خود را تا حد زیادی آشکار کرده بود و امام نیز میبایست طرح خود برای تمدن و حکومت اسلامی را خارج از مدار تبلیغاتی غرب و مبتنی بر اقتضائات اسلامی ارائه کند.
۴. بررسی آثار فکری امام (از جمله صحیفه نور) و سیره عملی ایشان نشان میدهد که وی به پدیدههای جهان با نگاهی توحیدی و عرفانی مینگریست. محبت و دشمنی ایشان در جهان، بر اساس میزان قرب و بُعد آن پدیده به خداوند متعال تنظیم میشد. به همین دلیل، نگاه ایشان به غرب که نماد بریدگی از عالم غیب و انکار ارتباط ملکوت با مُلک بود، نگاهی منفی و انکاری بود. این نگاه، منحصر به امام نیست، بلکه هر عارف سالکی که در مسیر سیر الیالله قرار دارد، چنین اولویتبندیای خواهد داشت.
۵. حضرت امام با داشتن دیدگاهی تاریخی، که در آن تقابل حق و باطل محور تاریخ تلقی میشود، باور داشتند که احیای معنویت جز از طریق رویارویی با استکبار ممکن نیست. از اینرو، وقوع جنگ تحمیلی را امری طبیعی و حتی محتمل در طرح خود میدانستند. هدف نهایی این تقابل، از نظر ایشان، هضم تمدن غرب در دل تمدن اسلامی بود. لذا، این جنگ تنها نظامی نبود، بلکه همهجانبه تعریف میشد و افق آن، «فتح سنگرهای کلیدی جهان» بود. ایشان جنگهایی را که برای احیای تمدن اسلامی و فروپاشی بتپرستی مدرن صورت میگیرد، مقدس میدانستند.
۶. از دیدگاه امام، توانایی اصلی در تقابل با غرب، درون انسانها نهفته است، نه در ابزارهای بیرونی. ظرفیت انسانی، متکی به امداد الهی است و باید این فاکتور را در محاسبات مادی وارد کرد. ایشان با عمل به دستورات اسلام، روح معنویت را در جامعه تزریق کردند و باعث شدند مقاومت مردم در برابر تهدیدها – از جمله در جنگ تحمیلی – نهتنها کُند نشود، بلکه ابعاد معنوی و تاریخی پیدا کند؛ امری که در تحلیلهای مادی غربی نمیگنجد. انقلاب اسلامی، به مسلمانان هویتی تمدنی اعطا کرد که بر پایه دین بود، نه قومیت، زبان یا سرزمین.
۷. این هویت دینی جمعی، ریشهدار و ماندگار است و به شخص امام محدود نمیشود. هرچند ایشان محرک و تسریعکننده آن بودند، اما این هویت حتی پس از رحلت ایشان نیز در جامعه باقی ماند. تزریق ایمان از سوی امام، جامعه را از مرز محاسبات صرفاً مادی عبور داد و مفهوم غلبه را در افق «نصرت الهی» تعریف کرد. همین امر موجب شد که جامعه در برابر سختترین شرایط، مانند جنگ شیمیایی یا تحریمهای اقتصادی، احساس ترس و ضعف نکند.
۸. از نظر امام، مبارزه با غرب پایانی ندارد. جامعه نباید تصور کند که این مبارزه روزی پایان مییابد. در هر حوزهای که جبههای بسته میشد، امام جبهه جدیدی را میگشودند؛ مانند نامه به گورباچف یا فتوای ارتداد سلمان رشدی. ایشان همواره جامعه را در حالت آمادگی برای نبرد فرهنگی و فکری با جریان کفر نگه میداشتند.
۹. حضرت امام مبارزه با غرب را با اعتبار بخشیدن به مفاهیم قدسی آغاز و پیگیری کردند. در حالی که تمدن غربی، بهویژه پس از رنسانس، تلاش داشت تا این مفاهیم را بیاعتبار و نسبی جلوه دهد، امام بر اساس مفاهیم قدسی غیرنسبی، زندگی فردی و اجتماعی را سامان داد. همین امر موجب افزایش روحیه فداکاری در میان مردم ایران در برابر مشکلات گوناگون شد.
۱۰. تقابل امام با غرب چنان پررنگ و پرطنین بود که نوعی میدان مغناطیسی ایجاد کرده بود؛ بهگونهای که هر کس در دایره امام قرار میگرفت، ناگزیر در برابر غرب نیز موضع میگرفت. از اینرو میتوان از «مکتب مبارزه امام با غرب» سخن گفت؛ مکتبی که اصول آن قابلیت گسترش و تعمیق در حوزههای گوناگون علوم انسانی دارد و غنای فکری و تمدنی اسلام را افزایش میدهد.